و ای کاش میدانستی دیشب به چه سختی صبح شد.
دیشب را میگویم
شبی که به سردی تمام گرایید و من
تا صبح با غمها و ترس ها دسته پنجه نرم میکردم.
خدا میداند که چه شده
و سکوت سخنی است مبهم بر پهنه آسمان دلهای گسترده بر فرش غم
زیر پاهایی که از ما میگذرند و صدایمان را نمیشنوند
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 12:1 توسط
|