ببخشید نمی تونم بنویسم.

 

می گویند برای گناهکاران امتت اشک می ریزی...وای بر من!

دیگر همه ی غروب های هفته برایم غروب جمعه اند...

گاد بلس یو!

سلام

اگه اشکالی نداره براتون شنبه،یکشنبه بنویسم.

شرمنده.

بسم الله الرحمن الرحیم

دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من

دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم

نمیدانم یادت هست یا نه؟ روز اول آشناییمان را میگویم.چه قدر شور انگیز بود و پرخاطره .حد اقل برای من این طور بود.روزها و گذشت و گذشت و گذشت.به هر نحوی که بود.یادت هست چه قدر چرایی داشتم و چه قدر بی جوابی  ها داشتم؟

آشنا شدیم و ماندیم در این آشنایی.رفتیم در مسیر زمان و روحمان در مسیر همراه شد.

بگذار از خودم بگویم.در تو مات بودم و مبهوت.مانده یودم ...

کسی نمیدانست چه میگویم.گویی آشنایی یافته بودم یا نه...گمشده ای را پیدا کرده بودم.گذشت...

گذشت و گذشت و امروز ترس سراسر وجودم را گرفت.نمیدانم ...

نمیتوانم ...یا نمیشود...؟

برایم گفتی و برایت گفتم.

توشتم و نوشتی...

و سکوت کردی و ماتم نمودی.دلم لرزید.مانند دست و پایم.دلم لرزید و جستجو کردم.و شاید لحظه ای مردم.مردم وقتی دیدم چه گفتی و چه میخواستی بگویی.شاید من لیاقت آن ها را...و لیاقت شما را...

میترسم.چه ترس وحشتناکی...کمکم کن...

برای من هم دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من...

دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي

ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم

دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من

دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم

نشد حرفام بگم